شادمهر کوچولوشادمهر کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
عشق بین مامان باباعشق بین مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

عزیزدل ما شادمهر کوچولو

ورودت به دنیا مبارک عزیزترینم

شادمهر کوچولو تولدت مبارک نفسم عزیز دل ما در ساعت 11 و 50 دقیقه ی روز پنجشنبه مورخ 25 دی ماه 1393 چشم به دنیا گشود محل تولد بیمارستان پاسارگاد تهران پزشک خانم دکتر اخوان طبیب قد 53 سانتی متر وزن 3730 گرم تاریخ صدور شناسنامه 29 دی 1393 به نام شادمهر عرفانی... عشق مامان و بابا خیلی نفسی خیلی.... دوستت داریم هوارتا   پ.ن: فعلاً خیلی مامانی درگیره، روزهای اول سخته؛ به محض اینکه وقتم آزاد بشه تمام ماجراها رو با عکسهات میزارم ... (برای دوستهاي گلمون که پیگیر ورود شما هستن ) ...
29 دی 1393

آخرین حرفهام قبل از ورود فرشته ی دلم به این دنیا

عشق گوگولی مامان، جیگل مامان، قندعسل مامان سلام فرشته کوچولوی تو دلی ام، دیگه اومدنت در روز پنجشنبه 25 دی ماه 1393 قطعی شده... اومدم پیش مامانی مریم و بابایی علیرضا که با خیال راحت بریم بیمارستان... امروز و فردا آخرین روزهای حضور تو توو وجودم، تو دلمه، از پنجشنبه میای تو بغلم، میتونم لمست کنم بدون هیچ واسطه ای، میتونم ببوسمت، بوت کنم، مدتها به صورتت نگاه کنم و با عشق ثمره ی عشق مامان و بابات و این نه ماه و ببینم، پنجشنبه روز جدید زندگی ماست روز پدر شدن...مادر شدن به معنای حقیقی، روز در آغوش کشیدن فرشته ی پاک و طاهر خدایی که بوی خدا میده و مثل نووور خدا میدرخشه، تنها روزی که مادرت از گری...
23 دی 1393

روزشماری برای دیدار عزیزدلمون

پسرک دلبندم، دوباره سلاااااااااااااااااااااام کوشولوی نانازم مامانی باز اومد اینجا تا کلی واست حرف بزنه، انگار وقتی اینجا برات می نویسم کمی از دلتنگی هام کم میشه عسلکم، این روزها کلی شیطون تر شدی ماشاالله، همش بازی میکنی تا مامان نازت میکنه زودی میچرخی گلم... بازم میدونم جات خیلی تنگه عشقکم ولی صبور باش نفسم دیگه واقعاً واقعاً چیزی نمونده!!! آخه وقتی 7 ماهه بودیم میگفتم چیزی نمونده!!! ولی این سه ماه اندازه یک عاااااااااااااالمه طول کشید ولی الان دیگه واقعاً چیزی نمونده هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خب بریم سراغ خاطرات این چند روز: اول رفتیم تهران و یه راست رفتیم پیش دکتر مهربونمون... با اینکه کلی تو...
17 دی 1393

درد دل مادر و پسر!

سلام سلام گل پسرم این روزها مامان خیلی دل درد و کمر درد و پادرد و زانو درد و پشت درد و دست درد دااااااره صبحها از درد نصف میشم ولی بازم میرم سرکار نمیخوام ناراحتت کنم عزیزدلم بخاطر تو نیست بخاطر شرایط این روزهای خودمه انشالله دیگه آخراشه ... فقط تو دعا کن زود بگذره فرشته کوچولوی من و زودتر بگیرمت تو بغلم  این روزها تمام دل مامانی و هی معاینه میکنی!!!!  همه جای دلمو هی فشار میدی بلکه شاید یه خورده جات بازتر بشه ببخشید که دیگه واقعاً جات تنگ شده گوگولی من چهارشنبه هم میرم تهران پیش دکتر اخوان امیدوارم زمان دقیق زایمان و بگه  میخوام قبل از اینکه دردم بگیره تاریخ بگه! که قبلش تهران باشم و سزارین بشم ... آخه می...
9 دی 1393

شب یلدا با شادمهر گلم

سلام سلام پسری عسلی مامان چجوریایی خوشگلم؟ پس کی این انتظار تموم میشه؟؟ خیلی دیر داره میگذره دیگه واقعاً کلافه شدم... خدایا این هفته های آخر هم زود بگذره گل پسرمو بغلش کنم.... بگذریم.... بریم سراغ شب یلدا... : میخواستم شب یلدا که خونه مامان بزرگ اعظمت بودیم برات بنویسم مگه این پرهام آقا گذاشت؟؟!؟!؟ (پسرِپسرخاله ی بابایی ناصر) اومده بود رو میز کنار من نشسته بود تا من میومدم بنویسم اونم هی تند تند میزد رو کیبورد! یا مانیتورو خاموش میکرد و... خلاصه نذاشت که!!!! منم امروز بعد از چند روز تعطیلات رسمی اومدم سرکار و حالا یه کم سرم خلوت شده برات با خیال راحت می نویسم نفســـــــــــــــــــــــــــــــــم شب یلدای 1393 خونه...
3 دی 1393
1122 12 13 ادامه مطلب
1